عشق من پائیز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس ما را رو به پاکی میبرد
رو به عشقی اشتراکی میبرد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس!
بر لبان ما که میخندید؟ یاس!
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو کردهاند
یاس را پیغمبران بو کردهاند
یاس بوی حوض کوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
دانههای اشکش از الماس بود
میچکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا " گل یاس کبود "
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
گریه کن حیدر! که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است
گریه کن زیرا که دخت آفتاب
این دل یاس است و روی یاسمین
بی خبر باید بخوابد در تراب
این امانت را امین باش ای زمین
گریه کن زیرا که کوثر خشک شد
زمزم از این ابر ابتر خشک شد
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت کن که فاق
میشود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن کن تا سحر
که پر است از لخته ی خون جگر
گریه کن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه
خاندانت را به غارت میبرند
دخترانت را اسارت میبرند
گریه بر بیدستی احساس کن!
گریه بر طفلان بی عباس کن!
باز کن حیدر! تو شط اشک را
تا نگیرد با خجالت مشک را
گریه کن بر آن یتیمانی که شام
با تو میخوردند در اشک مدام
گریه کن چون گریه ی ابر بهار
گریه کن بر روی گلهای مزار
مثل نوزادانی که مادر مردهاند
مثل طفلانی که آتش خوردهاند
گریه کن در زیر تابوت روان
گریه کن بر نسترنهای جوان
گریه کن زیرا که گلها دیدهاند
یاسهای مهربان کوچیدهاند
گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل بر تن من چاک شد
آن بهار مرده در من خاک شد
ای بهار گریه بار نا امید
ای گل مأیوس من! یاس سپید
شعر از احمد عزیزی
برگرفته از وبلاگ سرزمین
شاهنامه ی فردوسی پور!!!
ویژه ی جام حهانی 2006
شخصیت ها:
فردوسی پور:راوی
برانکو:زال
چلنگر:سیمرغ
علی دایی: رستم یک
اتاق فرمان:سلطان محمود غزنوی
مربی پرتغال:افراسیاب
امیر تاجیک:عنصری
ماکسیما:رخش
فصل اول :بیوغرافی" راوی"
ابوالعادل فردوسی پور:
_ منم عادل و " جام جم" حامی ام / ز اصحاب آکبند "ضرغامی" ام
بسی رنج بردم در این سال ده / نود نمره دادم به فوتبال ده
به "فوتی" و "بالی" به جنگ نود / نهادم سرکارتان تا ابد
در این جام جم فتنه برپا کنم / نود "نورچشمی" سیما کنم
به بالا برم این یکی تا به عرش / ز عرش آورم آن یکی را به فرش
کنم نقد هر کس که طالب شوم / به هر کل کلی بنده غالب شوم
به جان برانکو که تا زنده ام / سوپر مجری "جام جم" بنده ام
صدا از اتاق فرمان:
_به فکت نهادی مگر آرمیچر / برانکو بود پشت خط منتظر
ببردی سرم را به شهنامه ات / برو بر سر اصل برنامه ات!
فردوسی پور( خارج از وزن):چه میکنه این اتاق فرمان!!!
فصل دوم : ورود برانکو و چلنگر به کارزار
فردوسی پور:
برانکو تلفنی مهمان ماست / بگوید به ما چار کلام حرف راست
کنارش چلنگر به اعجاز جم / کند ترجمه با لسان عجم
الا ایها الکچ ،چنینه سوال / که آیا رسد تیم ما تا فینال؟!!
برانکو(پس از ترجمه سوال ):
_فینال بی خیال شو ، تو بنگر که حال /چه بر ما رود بازی با پرتغال!
چلنگر:
_برانکو می گه با یکی فوت بال / با این تیم باحال می ریم تا فینال!
برانکو (متوجه ترجمه بی ربط چلنگر می شود):
چلنگر!چو هر دم تو باشی به بر / نیازی به دشمن ندارم دگر !
فصل سوم : رزم نامه ی علی دایی
فردوسی پور:
_الان پشت خطه کاپیتان دایی / همون که به زندان داده لاپایی!
علی دایی:
_منم هدزن تیم ملی داداش / تا صدسال دیگه می مونم باهاش
منم یار فیکس و همه ش در زمین /که ارث پدرجد من باشد این
فقط توپ به فرق سرم می رسه / از گردن به پایین من بی حسه
به آنگول و مکزیک و هم پرتغال / بگو دایی آمد واسه ضد حال
که دروازه شان غرق در گل کنم / با پشت سر و فرق گل کنم
محاله به باختن یه وخ تن بدیم / یا این که یه وخ تن به باختن بدیم
باید قبل از این که به میدون برم / تشکر کنم از پدر ، مادرم !
فصل چهارم : رزم دایی با مربی پرتغال
فردوسی پور:
_کچ پرتغال پشت خط معطله / بسی شاکی از این همه کل کله
مربی پرتغال (خطاب به دایی):
_تو را با گل و توپ فوتبال چه کار؟ /برو توی باغچه ات بشین گل بکار!
چلنگر:
_مربی می گه قبل بازی می یاد / یه کم فرصت پاچه خواری می خواد !
برانکو:
_من آنم که دایی بود بازی کن / بگو زود برو دایی را راضی کن!
چلنگر(خطاب به دایی ):
_ کچ پرتغال گف بگویم به تان / می یاد بهر خاراندن پاچه تان !
دایی:
_بگو وقت قبلی بگیره طرف / واسه پاچه خواری بره تو صف
به بازی چنانش زنم ضد حال / کز آلمان دود تا ته پرتغال !
طرفداران "صبا باتری"در اتاق فرمان (خارج از وزن ):
_بابا تو دیگه کی هسی / می گن علی دایی هسی !
فصل پنجم: ورود "ماکسیما" به رزمگاه:
ماکسیما(خارج از وزن شاهنامه ، شعری بر اساس ترانه "لکنت" بنیامین می خواند!)
_گاهی که با دایی جونم / می رم ونک چرخ می زنم
همه به من زل می زنن / چون که با یه سوپر منم
صداش تو اگزوز می پیچه / اسمش رو جا سویچه
پا که رو گازم می ذاره / پیچ می پیچه اون نمی پیچه
اگه منو دادادایی دودوباره نننننگازونه می می میرم
اگه یه وخ جاجای من پپپژو ببرونه می می میرم!
فصل ششم : آخر شاهنامه
فردوسی پور:
_الا ای شما که به جام آمدین / با پای خود این جا به دام آمدین
شما اینگیلیسا و آلمان اینا / تو ای برزیلا ای تو آرژانتینا
چو دایی بود سوپر استار ما / نیوشید این "بچه اخطار"ما
گلر گر شود جمع یازده تایی / یه گوشه ، سوراخی می یابد دایی
هزارتا "رونالدینیو"یا "بکام" / به قربان این کله ی با مرام
* * *
کنون چون سر آمد زمان نود / هپی اند شهنامه هم در رسد
چو شهنامه مان خوش شده آخرش / شده شخص فردوسی اسپانسرش!
در این لحظه یک سرود با صدای امیر تاجیک و با استفاده بهینه از اسامی کاوه ، آرش ، رستم ، سیاوش و ... پخش می شود.
ایران ایران ایران ایران
عزم وایمان ، فخر و آوازه است آنک
مرد و میدان ، کوه و دروازه است آنک
...........
به نقل از روزنامه نسیم جنوب(نوشته امید غضنفر)
بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر
فصل لربک و انحر
ان شانئک هو الابتر
«(اى رسول!) ما به تو کوثر عطا کردیم،
پس تو هم (به شکرانه آن نعم) براى خدا نماز بگزار و (شتر) قربانى کن،
بدرستى که دشمن بد گوى تو دم بریده و فاقد نسل است» .
به نوشته ابن اسحاق - متوفاى 151 ه.ق - قاسم فرزند رسول خدا ( صلى الله علیه و آله) به سن رشد رسید، به گونهاى که مىتوانستبر اسب و شتران راهوار سواره کارى کند. وى در نوجوانى درگذشت و پیامبر ( صلى الله علیه و آله) به فراغ فرزندش مبتلاء گردید. «عاص بن وائل» که یکى از دشمنان سر سخت پیامبر ( صلى الله علیه و آله) بود گفت: «محمد بخاطر از دست دادن پسرش بلا عقب و بدون نسل گردید.» [باید دانست که در آن روز پیامبر ( صلى الله علیه و آله) داراى دخترانى بود، لیکن بر اساس سنت جاهلى، اعراب فرزند دختر را به حساب نمىآوردند و فرزند دخترانشان را از نسل خود نمىدانستند، از این رو در نگاه آنان پیامبر (ص) فاقد نسل بود.] در پاسخ به یاوه گوییهاى مشرکان خداوند سوره کوثر را بر رسول خدا (ص) نازل فرمود. (1)
احتمالا در میانه منى و در مکانى است که امروزه آن را «مسجد کوثر» مىخوانند و حجاج به قصد تبرک به زیارت آن مىروند. (2)
مفسران کوثر را به نهر کوثر در بهشت، خیر کثیر در دنیا و آخرت، کثرت و زیادى پیروان پیامبر ( صلى الله علیه و آله)، شفاعت و ... تفسیر کردهاند. هر چند همه این معانى درست است و با هم منافاتى ندارد، زیرا قرآن داراى معانى مختلفى است اما، امام صادق ( علیه السلام) فرمود: «کوثر زیادتى نسل رسول خدا ( صلى الله علیه و آله) از فرزندان فاطمه ( علیه السلام) است تا قیامتبگونهاى که به شمار نیایند» (3) و در عوض این دشمن پیامبر صلى الله علیه و آله است که دم بریده و فاقد نسل است. و این خبرى است که خداوند از نسل آیندگان دشمن پیامبر ( صلى الله علیه و آله) بیان فرمود.
باید نگریست که چگونه فرزندان پیامبر (ص) از زهرا (ع) تنها دختر بازمانده از او زیاد گشتهاند بگونهاى که تعداد سادات یعنى کسانى که امروز در جهان اسلام نسبشان به پیامبر (ص) مىرسد بس زیاده و افزون است و آیا از هیچکس بدینگونه نسلى انبوه برجاى مانده است؟ آنهم نسلى که هر لحظه به لطف خداوندى بیشتر مىشوند! و این در حالى است که به گواهى تمامى مورخان هیچیک از فرزندان رسول خدا ( صلى الله علیه و آله) و فرزندان آنها زنده نماندند و از آنان نسلى پا نگرفتبلکه تنها فاطمه (ع) بود که پس از رسول خدا ( صلى الله علیه و آله) مدتى هر چند کوتاه زیست و از پى او فرزندانش بازماندگان و یادگاران رسول خدا (ص) زیاد شدند و این است نسل کثیرى که خداوند به وجود برکت فاطمه (ع) به رسول خدا (ص) عنایت فرمود.
سخن فخر رازى مفسر بزرگ اهل سنت فخر رازى - متوفاى 606- در تفسیرش مىنویسد: «کوثر به معناى اولاد پیامبر (ص) است چه این سوره در پاسخ کسانى نازل شد که نداشتن فرزند را بر آن حضرت عیب گرفتد معناى کوثر این است که خداوند به پیامبر (ص) نسلى عطا مىکند که در طول زمان باقى خواهد ماند بنگر چه بسیار از اهل بیت که [مظلومانه] کشته شدند باز هم جهان از آنان پر است ولى کسى از بنى امیه باقى نمانده پس بنگر چه اندیشوران و علماى بزرگى چون باقر و صادق و کاظم و رضا علیه السلام و نفس زکیه و امثال آن از نسل پیامبر (ص) برخاستند» . (4)
فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکذبین (5)
«پس هر کس با تو به مجادله برخیزد پس از آنکه دانش (وحى) بتو رسید، بگو بیاید ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخیزیم (و به درگاه خداوند تضرع کنیم) تا دروغگویان را به لعنتخدا (و عذاب) گرفتار سازیم.» در سال نهم هجرى عدهاى از سران مسیحیان شهر نجران که در 910 کیلومترى جنوب شرقى مکه واقع است، همراه اسقف اعظم شهر براى مذاکرات دینى و اعتقادى با رسول خدا صلى الله علیه و آله به مدینه وارد شدند، آنان پس از بحثهاى دینى از قبول این حقیقت که عیسى بنه و فرستاده خداستسرباز زدند، زیرا آنان بر این پندار بودند که عیسى فرزند خداست. با این همه در برابر منطق استوار رسول خدا (ص) مهر خواموشى بر لب زدند.
فرشته وحى فرود آمد و به پیامبر صلى الله علیه و آله امر شد تا آنها را به مباهله دعوت کند. یعنى هر گروه به همراه عزیزترین افرادشان به صحرا روند و در زمان معین هر دو گروه بدرگاه خداوند نیایش کنند و بر آنکس که دروغگوست لعنت فرستند.
پیامبر (ص) از میان بستگان و یارانش عزیزترین و پاکترین آنها را با خود همراه کرد، آنان عبارت بودند از دخترش فاطمه، پسر عم و داماد و برادرش على و فرزندان آنها حسن و حسین (که سلام و درود خداوند بر آنان باد) زیرا انسانهایى پاکتر و با ایمانتر از این چهار تن وجود نداشتند و گرنه پیامبر (ص) آنان را با خود همراه مىساخت.
آن روز رسول خدا صلى الله علیه و آله لباس سیاه و پشمین در بر داشت، حسین (ع) را در آغوش گرفت و دستحسن را به دست گرفتبراه افتاد و پشتسرش على و فاطمه (سلام الله علیهم) براه افتادند منظره معنوى و با شکوهى بود هنگامى که به جایگاه نزدیک شدند، چشم مسیحیان به حالت پر از صفا و معنویت پیابر ( صلى الله علیه و آله) و همراهان آنحضرت افتاد، بزرگشان گفت: «چهرههایى را مشاهده مىکنم که اگر بدرگاه الى رو کنند این بیابان به جهنمى سوزان تبدیل خواهد شد و دامنه عذاب به سرزمین نجران کشیده مىشود، (6) اینان اگر از خدا بخواهند کوهى را از جا برکند خواهد کند با اینان مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و بیم آنست که مسیحیان به تمامى نابود شوند» . (7)
و بدین ترتیب به پرداخت جزیه راضى شدند. (8)
بنا به روایت تمامى علماى شیعه و سنى ماجراى مباهله با حضور آن چهار نور پاک انجام گرفته و بنابراین مصداق «نسائنا» در آیه شریفه فاطمه زهرا ( علیها السلام) است.
سخن علامه شرف الدین مرحوم علامه سید عبد الحسین شرف الدین مىنویسد: تمامى اهل قبله حتى خوارج متفقند که پیامبر (ص) براى مباهله از زنها کسى جز پاره تن خود زهرا (ع) را فرا نخواند، و از فرزندان جز دونوهاش حسن حسین (ع) و از جانها جز برادرش را که موقعیتش به او مانند موقعیت هارون به موسى بود و در این معنى کسى دیگر از جهانیان با آنها شریک نیست. (9)
شگفتا چه نیکوست! هر کس به ترس و وحشت عجیبى که براى بزرگان و نمایندگان دینى و دنیایى نجران ایجاد شد بنگرد و دقت کند درمىیابد که محمد (ص) و آل او را شکوهى استخدایى که چشمها را خیره مىکند و آنان را عظمتى است روحانى که همه را در مقابل خود به خضوع وا مىدارد. (10)
بعدها در محل انجام مباهله در مدینه مسجدى بنا گردید که تا کنون به عنوان یادگار نزول آیه شریفه و یادآور واقعه و فضیلت اهل بیت محل تردد و عبادت پیروان است. (11)
و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاءا و لا شکورا (12)
«و بر دوستى او (خدا) به فقیر و طفل و یتیم و اسیر طعام مىدهند و گویند ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مىدهیم و از شما هیچ پاداشى و سپاسى هم نمىطلبیم» .
زمخشرى یکى از مفسرین بزرگ اهل سنت، در تفسیر الکشاف به نقل از ابن عباس چنین گوید (13) : حسن و حسین (ع) بیمار شدند پیامبر (ص) به همراه گروهى از آنان عیادت نمود و به على (ع) فرمود چه خوب استبراى شفاى فرزندانت نذرى کنى.
آنگاه على و فاطمه ( علیهما السلام) و فضه نذر کردند که اگر حسن و حسین (ع) بهبود یافتند سه روز روزه بگیرند هنگامى که آن دو بزرگوار سلامتى خود را باز یافتند در خانه چیزى براى افطار وجود نداشت، از این رو على ( علیه السلام) از شمعون یهودى سه صاع (14) جو وام گرفت. (و به روایتى حضرت زهرا ( علیها السلام) در خانه پشم ریسید و سه صاع جو مزد گرفت،) . (15)
فاطمه علیها السلام جو را دستاس نمود و با یک صاع آن براى هر یک از افراد خانواده قرص نان جوینى پخت و بر سر سفره افطار نهاد. هنگامى که آماده افطار شدند، نداى سائلى برخاست: سلام و درود خدا بر شما اى خاندان محمد (ص) ! مسکینى از مساکین مسلمینم به من غذا دهید، خداوند شما را از غذاهاى بهشتى نصیب فرماید، خاندان وحى نان افطار خود را ایثار کردند و فضه نیز از آنان متابعت کرد. آن شب را با آب افطار کردند و شب را بدون غذا بسر آوردند.
فرداى آن شب نیز روزه گرفتند و چون شب فرا رسید نان افطارشان در سفره نهاده شد، یتیمى بر در خانه آمد و باز به همان ترتیب همگى غذاى خود را به آن یتیم ایثار کردند. و آن شب نیز با آب افطار کرده و خود گرسته ماندند. روز سوم را هم روزه گرفتند و هنگام افطار اسیرى تقاضاى کمک کرد و براى بار سوم آنچه در سفره بود به آن اسیر ایثار شد.
صبح روز چهارم على (علیهالسلام) دست دو فرزند خود را گرفته و آنان را نزد رسول خدا ( صلى الله علیه و آله) برد پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) را دید که از گرسنگى چون مرغکانى مىلرزیدند، سپس از جا برخاست و به همراه آنان به خانه حضرت زهرا (ع) رفت، دید فاطمه (ع) در محراب به عبادت مشغول است در حالى که که از شدت گرسنگى شکم وى به پشت چسبیده است و چشمانش در گودى نشسته است. منظره تاثر آورى بود. رسول خدا ( صلى الله علیه و آله) افسرده خاطر شد، در آن هنگام جبرئیل فرود آمد و عرض کرد: این هدیه را بگیر خداى تعالى به داشتن چنین اهل بیتى به تو تهنیت گفته است پس سوره «هل اتى» را بر پیامبر (ص) خواند این روایت مورد قبول پیشوایان سنى و شیعه و به تعبیر دیگر عموم مسلمین مىباشد. (16)
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (17)
«خداوند چنین مىخواهد که رجس (هر پلیدى) را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را پاک و منزه گرداند.»
در شان نزول این آیه روایات متواترى از منابع اهل سنت در دست است که آیه تطهیر در خانه «ام سلمه» نازل شده است هنگام نزول آیه رسول خدا (ص)، فاطمه زهرا، على، حسن و حسین که درود خدا بر همه آنان باد حضور داشتند پیامبر (ص) عباى خویش را بر آنان افکند و بدین ترتیب آنان از بقیه اهل خانه و دیگران جدا و مشخص شدند، آنگاه دستها را بسوى آسمان بلند کرد و فرمود:
خدایا اینان اهل بیت منند پس بر محمد و آل او درود فرست. خداوند عزوجل نیز این آیه را نازل فرمود:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (18)
ام سلمه همسر نیک نهاد پیامبر (ص) خواست تا به زیر عبا رود و به آن جمع و به آن جمع وارد شود. اما رسول خدا (ص) او رانهى کرد و فرمود نه تو داخل نشو اما تو خوب هستى. (19)
بعد از نزول این آیه رسول خدا (ص) بمدت شش ماه هر روز هنگامى که براى نماز صبح از خانه خارج مىشد بر در خانه فاطمه زهرا (ع) مىایستاد و مىفرمود:
نماز! اى اهل بیت، بدرستى خداوند اراده فرموده که هر ناپاکى را از شما خاندان نبوت دور گرداند و شما را پاک و مزه نماید. (20)
دعاى توبه حضرت آدم (ع) فتلقى ءادم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم (21)
«پس آدم از پروردگار خویش کلماتى را فرا گرفت و خداوندبه وسیله آن کلمات توبه او راپذیرفت که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» ابن مغازلى از علماى اهل سنت - متوفاى 483 ه.ق - به اسناد خود از ابن عباس روایات مىکند:
سئل النبى صلى الله علیه و آله عن کلمات التى تلقى آدم من ربه فتاب علیه قال ساله «بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسین الا تبت على» فتاب علیه. (22)
یعنى از پیامبر (ص) سوال شد آن کلمات که حضرت آدم از پروردگار خود فرا گرفت و به وسیله آن توبه او مورد قبول واقع شد چیست؟ حضرت فرمود: آدم (ع) از خداوند چنین خواست: «به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسین توبه مرا قبول فرما» پس خداوند توبه او راپذیرفت.
خویشان پیامبر (ص) قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (23)
«اى پیامبر (ص) بگو من براى انجام رسالتم پاداشى از شما نمىخواهم مگر محبت و اظهار دوستى با خویشان نزدیکم.» این آیه شریفه به اجماع شیعه و سنى در شان اهل بیت عصمت و طهرت و از جمله حضرت زهرا (ع) نازل شده است (24) بعد از نزول این آیه از پیامبر (ص) سوال شد اى رسول خدا (ص) خویشان نزدیکت که مودت و دوستى آنان بر ما واجب است چه کسانى هستند؟
حضرت در جواب فرمود: «على، فاطمه و دو فرزند آنها حسن و حسین ( علیهم السلام)» (25)
«محمد بن ادریس شافعى» - رحمه الله - پیشواى شافعیان در این باره چنین سروده است:
یا آل بیت رسول الله حبکم فرض من الله فى القرآن انزله یکفیکم من عظیم الفخر انکم من لم یصل علیکم لا صلاة له
اى اهل بیت رسول خدا! دوستى شما واجبى است که خداوند در قرآن نازل فرموده در عظمت افتخار شما همین بس باد که هر کس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است (26)
در وجود فاطمه زهرا ( علیها السلام) فضائل بیشمارى جمع است که برخى از فضائل او راخداوند در قرآن بر شمرده و پیرامون آن آیاتى را نازل فرموده است، آنگونه که در صفحات پیشین مطالعه نمودید تنها شیعیان فاطمه ( علیها السلام) نیستند که به نزول این آیات در فضیلت مطالعه و شان وى اعتقاد دارند بلکه برادران اهل سنت و علماى آنان نیز در بسیارى موارد بر همین اعتقادند و اجماع شیعه و سنى در بسیارى موارد جاى هیچگونه تردیدى را در صحت نزول آیات ذکر شده در شان فاطمه علیها السلام باقى نمىگذارد.
برخى دیگر از فضائل فاطمه زهرا ( علیها السلام) بر زبان پیامبر ( صلى الله علیه و آله) جارى شده و از طریق سنى و شیعه روایات آن به ما رسیده است. البته رسول خدا (ص) بدان دلیل که فاطمه (ع) دختر اوست دربارهاش چنین فضائلى را نمىگوید زیرا اگر چنین بود بایستى در مورد دختران دیگرش زینب، امکلثوم، رقیه یا حتى پسرانش ابوالقاسم، عبد الله، و ابراهیم نظیر همین مطالب را فرموده باشد در صورتى که چنین نیست، تنها شایستگى و مقام والا و بى همتاى فاطمه (ع) نزد خداوند است که پیامبر (ص) را گاه گاه به بیان گوشهاى از مقام ارجمندش وادار مىکند. و آنهم نه از سوى خویش که از سوى خداى خویش زیرا زبان پیامبر (ص) زبان وحى است و به تعبیر قرآن: «او هرگز از سر هواى نفس سخن نمىگوید، سخن او هیچ غیر وحى خدا نیست» . (27)
از این رو آنچه را هم پیامبر (ص) درباره فاطمه (ع) فرموده است چون دیگر سخنانش از سرچشمه وحى تراوش نموده است. اینکه به عنوان تبرک به ذکر چند حدیث معتبر که مورد اتفاق شیعه و سنى است از منابع اهل سنتبسنده مىکنیم.
1- احمد بن حنبل متوفاى 241 ه.ق - پیشواى مذهب حنبلى به اسناد خود چنین روایت مىکند: نظر النبى صلی الله علیه و (آله) و سلم الى علی و الحسن و الحسین و فاطمة فقال:
«انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم» .
یعنى پیامبر (ص) به على، حسن، حسین و فاطمه (که درود خدا بر آنان باد) نگریست و فرمود «من با هر کسى که با شما در جنگ باشد در جنگم، و هر کسى که با شما از در صلح و آشتى درآید، من نیز با او در صلح و صفا خواهم بود» (28)
2- احمد بن حنبل ترمذى و عدهاى دیگر از علماى اهل سنت از «حذیفه نقل کردهاند که: پیامبر به او فرمود: ندیدى آنکسى را که کمى قبل پیشم آمد؟ او فرشتهاى بود که تا کنون بر زمین فرود نیامده بود. از خداوند خواست تا بر من سلام کند و بشارتم دهد.
که (ان فاطمة سیدة نساء اهل الجنة و ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة) فاطمه سرور زنان بهشت است و حسن وحسین سرور جوانان بهشتند. (29)
3- ذهبى روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود: «اول شخص یدخل الجنة فاطمة بنت محمد. (ص)» «اول کسى که وارد بهشت مىشود دختر محمد (ص) است» . (30)
4- محب الدین طبرى به اسناد خود از رسول خدا (ص) روایت مىکند که فرمود:
«اربع نسوة سیدات عالمهن، مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بن خویلد و فاطمه بنت محمد ( صلى الله علیه و آله) و افضلهن عالما فاطمه (سلام الله علیها» «چهار زن سرور بانوان جهانند مریم دختر عمران (مادر عیسى) و آسیه دختر مزاحم (همسر نیکوکار فرعون) و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد (ص) با فضیلتترین بانوان جهان است» (31)
5- بخارى محدث معروف اهل سنت متوفاى - 256 ه.ق به اسناد خود از رسول خدا (ص) روایت مىکند که فرمود:
«فاطمه بضعة منى فمن اغضبها اغضبى» .
«فاطمه پاره تن من است هر کس او را به خشم آرد مرا به خشم آورده است» (32)
6- احمد بن حنبل به اسناد خود ار رسول خدا (ص) روایت مىکند که فرمود:
«انما فاطمة بضعة منى یوذینى ما اذاها و ینصبنى ما انصبها» .
«فاطمه پاره تن من است آنچه او را بیازارد مرا آزرده است و آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت مىکند» . (33)
7- حاکم نیشابورى و جمعى دیگر از علماى اهل سنتبااسناد خو روایتبسیار مهم و عجیبى را از رسول ( صلى الله علیه و آله) نقل مىکنند که فرمود:
«یا فاطمة ان الله یغضب لغضبک و یرضى لرضاک»
«اى فاطمه بدرستى که خداوند با غضب تو غضب مىکند و با رضاى تو راضى مىگردد» . (34)
از این احادیث چنین استفاده مىشود که آزردن فاطمه (ع) آزردن پیامبر (ص) استخشمناک کردن وى خشمگین کردن پیامبر (ص) است و به زحمت انداختن او به زحمت انداختن رسول خداست چه او پاره تن پیامبر (ص) است و آزردن رسول خدا (ص) نیز بسان آزردن خداست و از این رو با غضب فاطمه خدا غضب ناک مىشود و با رضایت او راضى مىگردد. و پناه بر خدا از اینکه فاطمه (ع) و پیامبر (ص) آزرده شوند. زیرا خداوند در قرآن مىفرماید: «آنان که خدا و رسول را آزار و اذیت مىکنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده (از رحمتخود دور نمود،) و بر آنان عذابى با ذلت و خوارى فراهم ساخته است» . (35)
8- فرات بن ابراهیم در تفسیرش از رسول خدا (ص) روایت مىکند که حضرت فرمود:
«تدخل فاطمة ابنتى الجنة و ذریتها و شیعتها، و ذاک قوله تعالى: (لا یحزنهم الفزع الاکبر) (36) (و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون) (37) هى و الله فاطمة و ذریتها و شیعتها»
«دخترم فاطمه (ع) با فرزندان و شیعیانش وارد بهشت مىشوند، و در این مورد است که خداى تعالى مىفرماید: هرگز هول و هراس روز قیامت آنها را غمگین نمىسازد. و بدانچه مشتاق و مایل آنند در بهشت تا ابد از نعمتها بهرهمندند. به خدا سوگند او فاطمه (ع) و ذریه و شعیانش هستند» . (38)
آرى ذریه فاطمه زهرا یعنى حسن و حسین و ائمه اطهار (39) (که درود خدا بر آنان باد) و شیعیان پاکى که رهرو صادق راه فاطمه (ع) و فرزندان اویند در چنین مقامى بلند قرار دارند، نه هر کسى که از نسل فاطمه (ع) باشد ولى منش و کرداش مخالفتبا فاطمه (ع) است، و نه هر کس که خود را شیعه پندارد و در عمل رهرو راه این خاندان نباشد که این معنى را روایات دیگر تصریح کرده است. (40)
9- حاکم نیشابورى و ابن مغازلى و عدهاى دیگر از علماى اهل سنتبه اسناد خود از رسول خدا (ص) روایت کردهاند که فرمود:
«اذا کان یوم القیمة نادى مناد من تحت الحجب یا اهل الجمع غضوا ابصارکم و نکسو روسکم فهذه فاطمة بنت محمد ( صلى الله علیه و آله) ترید ان تمر على الصراط» .
«روز قیامت منادى از پس پرده ندا مىدهد که اى اهل محشر چشمانتان راببندید و سرها را به زیر افکنید که فاطمه ( علیها السلام) دختر محمد ( صلى الله علیه و آله) مىخواهد از صراط بگذرد» . (41)
10- خطیب بغدادى از علماى اهل سنت - متوفاى 463 ه.ق به اسناد خود از ابن عباس نقل مىکند که رسول خدا (ص) فرمود؟ :
«لیله عرج بى الى السماء رایت على باب الجنة مکتوبا لا اله الا الله محمد رسول الله ، على حبیب الله، فاطمة الحسن و الحسین صفوة الله، على باغضیهم لعنة الله» .
«در شب معراجم به سوى آسمان، دیدم که بر در بهشت این کلمات نوشته شده بود: خدایى نیست جز خداى بىهمتا، محمد فرستاده خداست، على محبوب خداست، فاطمه، حسن و حسین برگزیدگان خدایند از رحمتخدا دور باد کسانیکه کینه و دشمنى با آنان دارند» . (42)
نام نیکو بر فرزند گذاشتن، نشانى از ادب وفرهنگ والدین است، این اولین نیکى پدر ومادر به فرزند مىباشد. در عوض اسامى مستهجن و قبیح عاملى مهم در شکست روى و خلاء شخصیت فرزند است زیرا همواره انسان را به نامش مىخوانند و اگر نامش سبک و مستهجن باشد صاحب نام راسبک مىشمارند پیامبر گرامى (ص) فرمود: «نامهایتان رانیکو برگزینید زیرا روز قیامتبا همین نامها خوانده مىشوید» (43) روش رسول خدا (ص) نیز بر این بود که اسامى قبیح و بدور از فرهنگ اسلامى مردان و شهرها را تغییر مىداد. (44)
او خود بهترین نامها را داشت، فرزندان و نوههایش بهترین نامها را داشتند. دخترش فاطمه (ع) نیز داراى (اسماء حسنى) اسامى زیبائى است که هر یک از اسامى داراى معانى و اشاراتى است. باشد که ما با دریافت مفاهیم این نامها از اهل بیت پیامر (که درود خدا بر آنان باد) پیروى کنیم و این نامها را زنده نگهداریم.
1- فاطمه: فاطمه از مصدر فطم است. و فطم در لغت عرب به معناى قطع کردن، بریدن و جدا شدن آمده است. و فاطمه یعنى جدا شده از هر بدى پیامبر ( صلى الله علیه و اله) فرمود «او رافاطمه نامیدند زیرا خداوند وى و فرزندان و دوستانش را از آتش بریده و بازداشته است» (45) نام فاطمه را خداوند از طریق وحى به پیامبر ( صلى الله علیه و آله) القا نمود. (46)
نامگذارى دختران به فاطمه مستحب است. (47)
و امام صادق علیه السلام به مردى که دخترش را فاطمه نام نهاده بود فرمود: «اکنون که نامش را فاطمه نهادهاى دشنامش مده به او لعنت مکن و او را کتک نزن» (48)
2- صدیقه: یعنى بسیار راستگو و صدیق
3- مبارکه: خداوند انواع برکات را به فاطمه زهرا ( علیها السلام) عطا فرمود و نسل پیامبر ( صلى الله علیه و آله) را در وجود او قرار داد.
4- طاهره: مصداق آیه شریفه تطهیر است. و بدین خاطر طاهره نامیده شده که از هر نوع آلودگى پاک است. (49)
5- زکیه: پاک و مطهر است.
6- راضیه: زهرا ( علیها السلام) به آنچه خداوند برایش مقرر داشت راضى بود.
7- مرضیه: او مورد خشنودى و رضاى پروردگار بود.
8- زهرا: امام صادق ( علیه السلام) فرمود: «فاطمه (ع) را از این رو «زهرا» نامیدهاندکه هنگامى که در محراب عبادت مىایستاد نورش براى فرشتگان آسمان مىدرخشید آنگونه که نور ستارگان بر اهل زمین مىدرخشد» . (50)
9- بتول: به روایت ابن اثیر از علماى اهل سنت، رسول خدا (ص) فرمود: «فاطمه را بتول نامیدهاند زیرا به واسطه فضل و دانش، ایمان و شرافتش از سایر زنان زمانه جدا گشته است» . (51) و به روایتى دیگر که علماى اهل سنت نظیر ابن اثیر، قندوزى و دیگران نقل کردهاند، رسول خدا (ص) فرمود: «فاطمه بتول نامیده شده زیرا که وى را از عادات ماهانه دور داشتهاند» (52)
کنیههایى که براى حضرت زهرا ( علیها السلام) ذکر کردهاند عبارتند از:
1- ام الحسن: مادر حسن ( علیه السلام)
2- ام الحسین: مادر حسین ( علیه السلام)
3- ام المحسن: مادر محسن ( علیه السلام)
4- ام الائمه: مادر ائمه ( علیهم السلام)، زیرا ائمه طاهرین همه از نسل فاطمه زهرا ( علیها السلام) هستند.
5- ام ابیها: مادر پدرش! این کنیه را علماى اهل سنت نظیر ابن عبد البر و ابن اثیر نقل کردهاند. (53) بدین خاطر به فاطمه ( علیها السلام) ام ابیها گفتهاند که آن حضرت پس از رحلت مادرش براى پدر خویش چون مادرى مهربان و دلسوز بود. (54)
هدف ما از بیان فضائل و اسماء نیکوى فاطمه ( علیها السلام) بیان مطالب شگفت آور نیست، بلکه آگاهى بیشتر با بلنداى مقام زهرا ( علیها السلام) و درس گرفتن از مکتب پربار اوست. تا هر مسلمان و بخصوص زن مسلمان دریابد که چه الگوى ارزندهاى را در تمامى زمینههاى زندگى داراست. چرا که فاطمه ( علیها السلام) از جنبه انسانىاش بشرى چون دیگران است. (55) اما از جنبه معنوى بدانجا رسیده که شناخت تمامى ابعاد شخصیتش بس دشوار است. مقامى را که آن بزرگوار در اثر بندگى خدا و شناخت و معرفت او بدست آورد مقامى بس ارجمند و فضائلش بیشمار و وجودش بىهمتاست.
و تو اى خواهر و برادر مسلمان! اى دوستدار فاطمه ( علیها السلام) ! اگر پیرو او باشى و به راه او روى هر چند بسان خود فاطمه (علیها السلام) نشوى اما شیعه و پیرو طریقت او گردى و به قله کمال انسانیت و معرفتبرسى که او بهترین راهنماى راه است. پس برخیز و براه شو که گر بروى بشوى.
و این است فضل خداوند که به هر کس بخواهد عطا کند.
ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم. (56) صدق الله العلى العظیم.
پىنوشتها:
1. سیره ابن اسحاق ص 229. 2. مراة الحرمین ج 1 س 325. 3. مجمع البیان ج 5 ص 549. 4. تفسیر کبیر فخر رازى ج 32 ص 124. 5. (آل عمران آیه 61). 6. احکام القران ج 2 ص 14- احقاق الحق ج 9 ص 74. 7. سیره الحلبیه ج 3 ص 212- تفسیر کبیر فخر رازى ج 8 ص 85. 8. فتوح البلدان ص 76. 9. رجوع کنید به صحیح مسلم ج 7 ص 120- مسند احمد حنبل ج 1 ص 185- سنن ترمذى ج 4 ص 293- مستدرک حاکم ج 3 ص 150- اسباب النزول واحدى ص 68. 10. کلمه الغراء فى تفضیل فاطمة الزهراء ص 7/8. 11. نگاه کنید به تصویر شماره 10. 12. سوره هر آیه 8 و 9. 13. تفسیر الکشاف ج 4 ص 197. 14.هر صاع چهار مد و تقریبا یک من تبریز یا 3 کیلوگرم است. 15. تفسیر البرهان ج 4 ص 412. 16. رجوع کنید به منابع تفسیر و تاریخ اهل سنت نظیر - اسباب النزول واحدى ص 296- تفسیر قرطبى ج 19- الدر المنثور ج 6 ص 299- البحر المحیط ج 8 ص 395- اسد الغابه ج 5 ص 530- الاصابه ج 4 ص 376- مناقب ابن مغازلى ص 276- تذکره ابن جوزى ص 177- همچنین در منابع شیعه به تفسیر مجع البیان ج 5 ص 404- تفسیر البرهان ج 4 ص 412- المیزان ج 20 ص 132. 17. احزاب آیه 33. 18. القول الفصل ابى طاهر الحداد ص 185. 19. مسند امام احمد حنبل ج 2 ص 323 و ج 6 ص 292- صحیح ترمذى ص 200- خصائص نسابى ص 16. 20. مسند امام حمد حنبل ج 3 259 انساب الاشراف ج 2 ص 104 صحیح ترمذى ج 2 ص 29. در مورد نزول آیه شان اهل بیت رجوع شود به منابع معتبر تفسیر و حدیث اهل سنت از جمله اسباب النزول واحدى ص 239- مستدرک الصحیحین ج 3 ص 147- صحیح ترمذى ج 2 ص 29- تفسیر طبرى ج 22 ص 7- سنن بیهقى ج 2 ص 147. 21. آیه 37 سوره بقره. 22. مناقب ابن مغازلى ص 63- الدر المنثور ج 6 عن ابن نجار - ینابیع الموده ص 97. 23. شورى آیه 23. 24. گفتار علامه امینى فاطمة الزهراء ص 25. 25. تفسیر الدر المنثور ج 6 ص 7- ذخائر العقبى ص 25- صواعق المحرقه ص 101- احیاء المیت ص 8- تفسیر فرات ابى ابرهیم ص 150 نور الابصار شبلنجى ص 101 مجمع الزوائد ج 7 ص 103 و ج 9 ص 168- مناقب ابن مغازلى ص 309. 26. دیوان امام شافعى ص 72- نور الابصار ص 104. تمامى مذاهب فقه اسلامى متفقدند که هر کس در تشهد نماز «اللهم صلى على محمد و آل محمد» رانگوید یا آنراناقص بگویدوآل محمد را ذکر نند نمازش باطل است منظور امام شافى نیز همین است درباره روایاتى که در اینزمینه اهل سنت روایتکرداندرجوع شود به سنن دار قطنى ص 136- ذخائر العقبى ص 19- الصواعق المحرق ص 88- سنن بیهقى ج 2 ص 379. 27. آیه 3 و 4 سوره نجم و ما ینطق عن الهوى ان هو الاوحى یوحى. 28. نظیر همین روایت را علماى دیگر اهل سنت روایت کردهاند رجوع کنید به صحیح ترمذى ج 2 ص 319- مستدرک الصحیحین ج 3 ص 149- کنز العمال ج 6 ص 216- اسد الغبه ج 5 ص 523 ذخائر العقبى ص 25- تاریخ بغداد ج 7 ص 136- مسند الامام احمد بن حنبل ج 4 ص 442. 29. مسند امام احمد بن حنبل ج 5 ص 391- صحیح ترمذى ج 2 ص 306- مستدرک حاکم ج 3 ص 151- کنز العمال ج 6 ص 217 فضائل الصحابه نسائى ص 76. 30. میزان الاعتدال ذهبى ج 2 ص 131- خصائص الکبرى ج 2 ص 225- کنز العمال ج 6 ص 219. 31. ذخائر العقبى ص 44. 32. صحیح بخارى ج 5 ص 36- فیض القدیر ج 4 ص 421- کنز العمال ج 6 ص 220- فضائل الصحابه ص 78. 33. مسند الامام احمد بن حنبل ج 4 ص 5- مستدرک الصحیحین ج 3 ص 159- صحیح ترمذى ج 2 ص 319. 34. مستدرک الصحیحین ج 3 ص 153- مناقب ابن مغازلى ص 351- میزان الاعتدل ج 2 ص 72- ذخائر العقبى ص 39- اسد الغابه ج 5 ص 535. 35. (احزاب آیه 57) . ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا والاخرة و اعد لهم عذابا مهینا. 36. انبیاء آیه 103 لا یحزنهم الفزع الاکبر. 37. انبیاء آیه 102. و هم فى ما اشتهت انفسهم خلدون. 38. تفسیر فرات ابن ابراهیم ص 168. 39. طبق روایت هیثمى در مجمع الزواید ج 9 ص 202. 40. همان مآخد - عیون اخبار الرضا ج 2 ص 232- تاریخ بغداد ج 3 ص 5. 41. مستدرک الصحیحین ج 3 ص 153- یزان الاعتدال ج 2 ج 82- اسد الغابه ج 5 ص 523 مناقب ابن مغازلى ص 355. 42. تاریخ بغداد ج 1 ص 259. 43. قال رسول الله (ص) استحسنوا اسماءکم فانکم تدعون بها یوم القیامه...» فروع کافى ج 2 ص 87- وسائل الشیعه ج 15 ص 125. 44. ان رسول الله صلى الله علیه و آله کان یغیر الاسماء القبیحة فى الرجال و البلدان. قرب الاسناد ص 45 وسائل ج 15 ص 124. 45. قال رسول الله..و. «و انما سماها فاطمه لان الله فطمها و ذریتها و محبیها عن النار» . نگاه کنید به ینابیع الموده ص 397- کنز العمال ج 6 ص 219- ذخائر العقبى ص 26 به همین مضمون - تاریخ بغداد ج 12 ص 331. 46. علل الشرائع باب 144- کافى باب الحجه. 47. واقى باب الاسماء و الکنى. 48. وافى باب تادیب الولد. 49. صباح الانوار. 50. بحار الانوار ج 43 ص 13. 51. نهایه ابن الاثیر ج 1 ص 71- لسان العرب ج 11 ص 43. 52. قال رسول الله «و انما سمیت فاطمة البتول لانها تبتلت من الحیض و النفاس» . نگاه کنید به نهایه ابن الاثیر ج 1 ص 71- ینابیع الموده ص 260 موده القربى ص 103 و 78. 53. استیعاب ج 2 ص 752- اسد الغابه ج 5 ص 52- مقاتل الطالبین ص 29. 54. بحار الانوار ج 43 ص 16. 55. همانگونه که خداوند در مورد پیامبرش (ص) مىفرماید، بگو من هم بشرى همانند شمایم جز آنکه بر من وحى نازل مىشود. (کهف آیه 110). 56. سوره مائده آیه 54.
انگشت اشاره
صف طولانی سفارش غذا در مک دونالد، آنهم روز یکشنبه آنقدر اعصابم را خرد کرده بود که چند بار تصمیم گرفتم عطایش را به لقایش ببخشم و بروم. هروله جماعت برای پیدا کردن صفی کوتاه تر و انتخاب غذاها با صدای بلند که شاید اشتهاشان را بیشتر باز می کرد هم بر شلوغی آنجا می افزود. اتاق کناری که با شیشه دیوارش کرده بودند و بچه ها با اسباب بازی های مک دونالدی بازی می کردند آنقدر صدا تولید کرده بود که صدای و ملچ و مولوچ بزرگترها تقریبا بنظر نمی رسید. بچه ها می خندیدند و از سرسره پایین می آمدند. چیزی که من هرچه فکر می کردم دلیلی برای آنهمه خندیدنش نمی یافتم. ترجیح دادم حواسم بیشتر به صدای خوردن بزرگترها باشد که درکش برایم خیلی راحت تر بود.
نفر جلویی ام مردی بود میان سال که دختر بچه دو سه ساله اش را بغل گرفته بود. دخترک سرش را روی شانه پدر ول کرده بود و با حسرت به اتاق شیشه ای نگاه می کرد. احساس کردم تمام آرزویش از این دنیا، تنها بودن در آن اتاق است. تمام حواسش به صدای بچه ها بود و خنده هاشان . اما تلاشی هم برای ملحق شدن به جمع آنها نمی کرد. شاید هم قبلا تلاشهایش را برای رسیدن به تنها آرزویش در این عالم کرده و ثمره اش تنها نصیحت های آمرانه پدر بوده. دلم می خواست آرزویش را براورده کنم. چه جرمی کرده که باید از حالا بشنود صدای خوردن بزرگترها را؟ با خودم خیلی کلنجار رفتم و بالاخره تقه ای روی شانه مرد میان سال زدم. لبخندی مصنوعی روی صورتم کاشتم و همچنان که با انگشت اشاره اتاق شیشه ای را نشان می دادم گفتم:
Let her go to the playing room
دخترک سرش را برداشت و از جهت انگشت منظورم را فهمید . خوشش آمده بود که کسی هم توی عالم آدم گنده ها برایش شده غول چراغ جادو. اما پدر با نگاهی دلهره وار به اتاق و شلوغی آن تنها به گفتن no, tanks بسنده کرد.
حالا دیگر دختر تنها من را نگاه میکرد. لبخندی زدم و با لبخندی پاسخ داد. شروع کردم به ادا دراوردن. چشمم را چپ می کردم . لبو لوچه ام را بالا و پایین می کردم. گردنم را می چرخاندم. دخترک هم بلند بلند می خندید. آنقدر که چند بار نفسش بالا نیامد. حسابی جو گیر شده بودم. بالا و پایین می پریدم. فقط چشمان او برایم مهم بود. برایم اهمیتی نداشت چشمان بزرگتری که دارند از تعجب گرد می شوند. دخترک هم با معرفت بود. بلند بلند می خندید و نگاهش را بر نمی داشت و وقتی آرام می شدم با صدایی دوباره من را به ادامه دلقک بازی تشویق می کرد.
نوبت به آنها رسید. مرد میان سال غذا را گرفت و رفت گوشه ای نشست. اما هنوز دخترک نگاهش دنبال من بود. من از همان جا برایش ادا می فرستادم و او هم آنقدر بلند می خندید که بتوانم صدایش را بشنوم. سفارشم را که گرفتم رفتم و روی صندلی کناریشان نشستم. دخترک خوشحال شد که کنارش آمدم. دست بردار نبودم. یک لغمه ساندویچ و چهار پنج دقیقه ادا و مسخره بازی برای دخترک. پدرش هم از فرصت استفاده می کرد و بزور توی دهان دخترش سیب زمینی سرخ کرده می چپاند و با لبخندی هم اعلام رضایت می کرد .
تقریبا انتهای غذایم بود که دخترک آرام شد. انگشتش را طرف صورتم گرفت و خیلی جدی نگاهم کرد. دوباره ادا دراوردم ولی نخندید و انگشتش را گذاشت دهانش . وقتی بر مسخره بازی اصرار می کردم اعصابش خرد می شد. انگشت اشاره اش را طرف صورتم پرت می کرد و دوباره توی دهانش می گذاشت. گیج شده بودم. تمام اداهایی که تا چند لحظه پیش با آنها صدای خنده اش رستوران را برداشته بود کمترین تاثیری رویش نداشت. اصرار دخترک بر نشان دادن انگشت اشاره و گذاشتن در دهان بیشتر شده بود. نمی فهمیدم چه می خواهد. به فکرم رسید که شاید منظورش خوردن کمی از غذای من باشد. یک دانه سیب زمینی سرخ کرده بردم سمت صورتش ولی با پشت دست روی زمین انداخت. چیزهایی می گفت. شاید به همان زبان عالم زر که دیگر یادم رفته بود. احتمالا فوحش هم میداده که چرا نمی فهمم زبانش را و یا چرا یادم رفته زبان مادری ام را.
حواسم را جمع کردم که چه ارتباطی بین انگشت اشاره و دهان وجود دارد. توی افکارم کمی گشتم و یک چیز دیگر یافتم. شاید می خواهد ببوستم؟ با خنده زیر لب گفتم: شنیده بودم دخترای امروزی زود به بلوغ فکری میرسن اما دیگه نه تو سن و سال تو.
ولی چاره ای هم نداشتم معتاد صدای خنده هایش شده بودم. حتی به قیمت نظاره کردن چشمهای بزرگتر. صورتم را نزدیک لبانش کردم آنقدر که دم و بازدم سریعش را روی گونه هایم حس می کردم. دخترک کمی مات مانده بود و بعد از چند ثانیه اصرار من بر نگه داشتن گونه هایم در کنار لبش، دو دستش را بالا آورد و چنان کوبید روی سرم که از درد دستش گریه اش بلند شد. گفتم خاک بر سرت دختر. نمی بوسی چرا میزنی . بیچاره شوهرت. از حالا که اینی وای به حال چند سال دیگرت... مرد میان سال هم با نگاهی ابراز معذرت خواهی کرد. و با چند بار بالا و پایین انداختن دخترک در بغلش دوباره آرامش کرد. دخترک هم سرش را ول کرد روی شانه پدر . سرم را بردم پایین و دوباره کمی ادا دراوردم اما دخترک اعتنایی نمی کرد.ای کاش می دانستم که آرزوی الانش از دنیای آدم گنده ها چیست که برایش براورده کنم. به هر قیمتی. اما نمی فهمیدم. غذایم هم تقریبا تمام شده بود. لقمه آخر انگار زهر مار بود که با زور نوشابه فرستادمش پایین. نگاهی به موهای ول شده روی شانه مرد میان سال خجالت زده ام می کرد. بلند شدم. از صدای حرکت صندلی دخترک متوجه خیال رفتنم شد. سرش را بلند کرد. توی صورتش نگرانی موج میزد. انگار تمام غصه های عالم در دل کوچکش خانه کرده اند. لبانش نشان می داد بزحمت دارد بغضش را نگه می دارد که دوباره پرتابهای توی بغل پدرش را تحمل نکند. با نا امیدی و التماس دوباره انگشت اشاره اش را بطرف صورتم گرفت و بعد هم در دهانش گذاشت. دیگر نمی توانستم تحمل کنم . احساس گناهی مثل همان گناه های دنیای آدم گنده ها داشت بیچاره ام می کرد. بسرعت به سمت درب خروج رفتم. سنگینیه فشار بدرقه چشمان دخترک را به خوبی روی شانه هایم احساس می کردم. در را که باز کردم صدای گریه اش بلند شد. اما بهتر دیدم با همان پرتابهای توی بغل پدرش آرام شود.
عرض خیابان را بدون توجه به بوقهای ممتد و داد و بیدادهای راننده ها رد کردم. باید زودتر از آنجا دور می شدم. اولین اتوبوس را بدون توجه به مقصد سوار شدم و روی صندلی کنار پنجره تنم را ول کردم. نگاهم رابه بیرون شیشه پرتاب کردم و سرم را گرم دنیای آدم بزرگها که شاید یادم برود انگشت کوچک اشاره اش. شیشه تمیز بود. آنقدر سابیده بودندش که راحت می توانستم مثل آینه خودم را در آن ببینم. و دیدم...
دیدم آنچه را که دخترک آنهمه نگرانش بود. انگشت اشاره ام را بالا آوردم. لکه سس گوجه فرنگی را از چانه ام گرفتم و توی دهانم گذاشتم.
با تصرف و تلخیص !