چه شب هایی را سحر کردم وشوق با من شب زنده داری کرد ومن در کمین او بودم مبادا اسیر خواب گردد ونگهبان بسترم خیال وجد ومی گفت : مبادا در خواب باشی زیرا خفتن بر تو حرام است بیماری در گوش من می گفت : گر طالب وصلی مبا دا شکوی بر زبان گویی این روزها بر من گذشت حال ای دیدگام من ! دیدار خیال خواب را به شما بشارت میدهم وتو ای نفس حذر کن ! مبادا آن عهد را به یاد آری =جبران خلیل جبران = |