در سینه ات نهنگی می تپد!

 

این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهیِ کوچکی است که دارد نهنگ می شود. ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!

آدم ها ماهی ها را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه. اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است. هیچکس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛ تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟ و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود و وقتی قلب خلاصه می شود و آدم قانع.

این ماهی کوچک، اما بزرگ خواهد شد و این تُنگ، تَنگ خواهد شد و این آب ته خواهد کشید.

تو اما کاش قدری دریا می نوشیدی و کاش نقبی می زدی از تُنگ سینه به اقیانوس. کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی. کاش...

بگذریم...

دریا و اقیانوس به کنار، نامنتها و بی نهایت پیشکش.

کاش لااقل آب این تنُگ را گاهی عوض می کردی. این آب مانده است و بو گرفته است. و تو می دانی آب هم که بماند می گندد. آب هم که بماند لجن می بندد. و حیف از این ماهی که در گل و لای بلولد و حیف از این قلب که در غلط بغلتد!

"عرفان نظر آهاری"